آدمیزاد هر چیزی را که در خودش کمتر داشته باشد و در دیگری بیابد، بیشتر اسباب دلدادگی اش فراهم میشود. انگار تکههای گم شده پازل درونش را دوست دارد با تکههایی از آدمهای پیرامونش پر کند که هرکدام از آنها درونشان چیزی دارند که حسرتش را دارد. مثلا به آدمهای مهربان غبطه میخورد و آرزو میکند که کاش میتوانست به این مهربانی باشد.
آدمهای متواضع را میبیند و حسرت میخورد که کاش این همه منیت نداشته باشد. آدمهای خوش اخلاق را میبیند و لذت میبرد که دنیای اطراف این آدمها چقدر زیباست. آدمهای ساده و بی تکلف را میبیند و دلش پر میکشد که بتواند تکلفها و تجملهای زندگی اش را کنار بگذارد. در این دنیا هرچه مراتب روح و دل آدمی بالاتر میرود، خوبیهای بیشتری را درک میکند که ممکن است درونش نداشته باشد!
هرچه عظمتهای بیشتری را میفهمد، ظرف کوچک دلش بیشتر ترک میخورد و دل تنگتر میشود؛ شبیه وقتهایی که زیر آسمان ایستادهای و به پرواز فوجی از پرندهها نگاه میکنی. هم آرزوی پرواز داری و هم دلت میخواهد همه وسعت آسمان را در دلت داشته باشی. بی قراری مبهمی است، اما خیلی هایمان شاید تجربه کرده باشیم. دوست داشتن آدمهای بزرگ چیزی شبیه به همین حس است. هم تمام خوبی هایشان را درک میکنی و هم عاجزی که همه آنها را در وجود خودت داشته باشی.
هم دوست داری شبیهشان باشی و هم از ناتوانی خود بی قرار میشوی. زبانت ذکر خوبی هایشان میشود و دلت تمام وکمال دل بسته بزرگی شان، و آرام آرام سایه به سایه شان رشد میکنی و این مهر و دوستی رشته اتصالی میشود که دلت را به جای امنی پیوند میزنی؛ به نقطهای که میفهمی اگر عالم و آدم زیر و رو شود، این عشق درونت جاودانه است. هیچ مهری در این عالم جاودانهتر از مهر اهل بیت (ع) نیست و هیچ پناهی امنتر از سایه سار ولایتشان.
امام رضا (ع) درباره دوستی با اهل بیت (ع) و این رشته اتصال، به ویژه ارادت به ساحت حضرت علی (ع)، میفرمایند: «ای علی! خوشا به حال آنان که تو را دوست دارند؛ آنان که دین دارانی پارسایند که نیکوکاری و فروتنی در پیشگاه پروردگار پیشه شان است. آنان حق ولایت تو را شناخته اند و زبانشان به ذکر فضائل تو گویاست» (عیون اخبارالرضا (ع): ج ۱، ص ۵۳۷).
*مصرعی از حافظ